ای ناخدای عشق غمت را کجا برم

خورشید سربریده ی در خون شناورم

با لطف فاطمه شب جمعه که میشود

همچون کبوترم که به سوی تو می پرم

شاعر : صابر

+ نوشته شده در  یکشنبه چهاردهم آبان ۱۳۹۱ساعت 12:50  توسط پویا دستمالچی  | 

عید ولایت آقا امیر المومنین(ع) بر تمام عاشقان و شیعیان آن حضرت مبارک باد


+ نوشته شده در  پنجشنبه یازدهم آبان ۱۳۹۱ساعت 8:44  توسط پویا دستمالچی  | 

اعتبار و عزّت من از نوای مرتضاست

جنــّــة الاعلی حصیری زیر پای مرتضاست

چشم طاق عرش حق  خیره به ایوان طلا

حسرت کعبه طوافی در سرای مرتضاست

آرزوی آسمانیها تماشای علیست

بر لب قدّوسیان هر دم دعای مرتضاست

بهترین تصویر از حق ُّو حقیقت روی اوست

صوت معراج رسول لــَـله صدای مرتضاست

ناد او درمان درد لاعلاج و مشکلات

دست عیسی نسخه ی دارالشّفای مرتضاست

الگوی ایثار و عشق و غیرت عبـــّــاس اوست

کلِّ فضل ساقیِّ لشکر برای مرتضاست

یا علی ذکر لب فرمانروای دلبریست

کربلا بی شک ُّو شبهه کربلای مرتضاست

زینت روز ظهور مهدیِّ صاحب زمان

برق تیغ ذوالفقار آشنای مرتضاست

شاعر : حسین ایمانی

+ نوشته شده در  پنجشنبه یازدهم آبان ۱۳۹۱ساعت 8:40  توسط پویا دستمالچی  | 

مشرف شوید به برنامه هفتگی هیئت مکتب الزینب(س)-تهرانسر

قرائت زیارت عاشورا / عزاداری و سینه زنی

با نوای ذاکرین اهل بیت :

عبد الزینب محسن تاجیک - کربلایی پویا دستمالچی

زمان : سه شنبه مورخه 91/8/9 راس ساعت 20.30

مکان : تهرانسر بلوار اصلی - پایین تر از چهارراه صدف - نبش کوچه 36 - علامت تابلوی هیئت

جهت دریافت برنامه های هیئت متن مکتب الزینب را به شماره 30004657657657ارسال نمایید

+ نوشته شده در  دوشنبه هشتم آبان ۱۳۹۱ساعت 12:53  توسط پویا دستمالچی  | 

قربانگه تو کرب و بلای تو یاحسین

دلهای ما اسیر منای تو یا حسین

شب های جمعه فاطمه گوید به حال زار

ای ذبح تشنه لب به فدای تو یاحسین

شاعر : صابر

+ نوشته شده در  دوشنبه هشتم آبان ۱۳۹۱ساعت 12:49  توسط پویا دستمالچی  | 

آتش به دلم زد و به آهم خندید

گفتم جگرم سوخته از غم ، خندید

شد قصه دست و پا زدن تکراری

آن لحظه که دست و پا زدم هم ، خندید

لبهای من از عطش ترک خورد ولی

آبی به زمین ریخت به حالم خندید

می دید که سایه بان ندارد جسمم

بر سوختن برگ و بهارم خندید

من غسل و کفن شدم ولی عاشورا

لشگر به تنی بی کفن از دم خندید

شعله به تن خیمه و دامن افتاد

دشمن که شنید وای گوشم ، خندید

خون می چکد از گوشه سوغاتی شان

با دیدن خون عمه جانم خندید

می گفت رقیه العجل یا مهدی(عج)

سیلی زد و طعنه گفت و کم کم خندید

شاعر : حسین ایمانی

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و پنجم مهر ۱۳۹۱ساعت 15:18  توسط پویا دستمالچی  | 

دل را سر راه تو گذارم شب جمعه

عادت به گدایی تو دارم شب جمعه

این فکر حرم کرب و بلا حضرت زهرا

عمریست زمن برده قرارم شب جمعه

شاعر : صابر


+ نوشته شده در  شنبه بیست و دوم مهر ۱۳۹۱ساعت 15:23  توسط پویا دستمالچی  | 

آرزوی بهشتیان اینجاست

زائر صحن مرتضی زهراست

معنی ِّ کامل کلام الله

شک نکن بی گمان خود مولاست

هر چه باشد علی یدالله است

اسدالله ِ عشق و ُ شیر خداست

صحن و ایوان و گنبد و حرمش

حسرت اهل جنــّـة ُ الاعلاست

بندگی با علی خدایی تر...

زندگی با دم علی زیباست

هدیه ی زائران صحن علی

شب جمعه سفر به کرب و بلاست

عشق را در علی تماشا کن

یا علی ذکر عصر عاشوراست

ذکر مهدی علی علی مدد است

چشم بر راه دیدن آقاست

شاعر : حسین ایمانی

+ نوشته شده در  چهارشنبه نوزدهم مهر ۱۳۹۱ساعت 13:56  توسط پویا دستمالچی  | 

سلام بر شب جمعه سلام بر رويا

سلام بر حرم تو سلام بر زهرا

خوش آمدی به حرم یاس قدکمان علی

تو روضه خوان حسینی و شرح عاشورا

فدای روی کبود و شکسته پهلویت

ببر برای دعا دست زخمی ات بالا

بخوان برای حسین غریب و مظلومت

برای تشنه ی گودال روضه ای اینجا

تو دیده ای که زمین خورده شاه بی لشکر

تو دیده ای که نشسته به نیزه سر اما....

سری به نیزه بلند است پیش آن خواهر

که قدش از غم شاه است مثل مادر تا ....

دوباره قصه ی جنگ است و سنگ و چنگ و حرم

و گوشواره ی خونین دختری تنها

تن حسین و سم اسبهای صد لشکر

رسیده جان به لب فاطمه بیا آقا

شاعر : حسین ایمانی

+ نوشته شده در  چهارشنبه نوزدهم مهر ۱۳۹۱ساعت 13:50  توسط پویا دستمالچی  | 

عباس،فرزند علی و امّ البنین، در روز چهارم شعبان سال 26 هجری قمری در مدینه چشم به جهان گشود.مادرش فاطمه، دختر حزام بن خالد بود که نیاکانش همه از دلیر مردان عرب بوده
و در شجاعت و دلیری در دنیای عرب مشهور بوده اند.

امام علی ( ع ) ده سال پس از وفات حضرت فاطمه ،با امّ البنین ازدواج کرد. خواستگاری این
ازدواج را برادرش عقیل انجام داد .

می گویند هنگام ورود امّ البنین به خانه علی (ع) امام حسن و حسین بیمار بودند و او از آنان
پرستاری کرد تا خوب شدند.امّ البنین اجازه نمی داد که اورا فاطمه صدا کنندزیرا می ترسید یاد

غم های فاطمه برای علی و فرزندانش زنده شود و باعث ناراحتی آنان شود .ثمره ازدواج علی(ع) با فاطمه بنت حزام،چهار پسر به نام های عباس،عون ، جعفر و عثمان بود که بزرگترین آن ها عبّاس بود.فاطمه را به علت داشتن این چهارپسر،امّ البنین(مادر پسران) نامیده اند.امّ البنین آن چنان به امیرالمؤمنین وفادار بودکه پس از شهادت آن حضرت ، شوهر
دیگری اختیارنکردبا آن که بیش از بیست سال پس از آن حضرت زنده بود .

وقتی عباس به دنیا آمد،امام علی(ع) در گوش او اذان و اقامه خواند،نام خدا و رسول را به گوش او خواند و نام او را عباس نهاد . امام گاه گاهی قنداق عباس را در آغوش می گرفت، بازوانش را می بوسید و گریه می کرد .روزی امّ البنین علّت این گریه را پرسید ؛ امام در جواب فرمود : این دست ها در راه کمک به حسین قطع خواهند شد .

عباس در خانه علی و در دامان مادری با ایمان و وفادار و در کنار حسن و حسین (ع) رشد کرد
واز این خاندان پاک درس های بزرگ انسانیت، شهادت و صداقت آموخت .

روزی حضرت علی (ع) ، عباس خرد سال را در کنار خود نشاند و به او گفت : بگو یک . عباس گفت : یک . امام فرمود : بگو دو . عباس از گفتن خودداری کرد. وقتی امام علت را جویا شدجواب داد : شرم می کنم با زبانی که خدا را به یگانگی خوانده ام ، دو بگویم .

عباس نه تنها در قامت رشید بود،بلکه در خِرَد برتر و در جلوه های انسانی هم رشید بود.او به یقین می دانست که برای چه روز عظیمی ذخیره شده و می دانست که برای عاشورا به دنیا آمده است .

عباس در سنین دوازده تا چهارده سالگی،زمانی که علی ( ع ) با دشمنان درگیر بود،در برخی از جنگ ها شرکت داشته و با آن که زیاداجازه جهاد به اوداده نمی شد،ولی درهمان نوجوانی حریف قهرمانان نامی عرب بوده است:

در یکی از روزهای جنگ صفّین،نوجوانی نقابدار از سپاه علی (ع) به میدان آمد.ترس و دلهره سپاه معاویه رادربرگرفت.هر کس ازدیگری می پرسید این نوجوان کیست که این طورشجاعانه پابه میدان جنگ نهاده است ؟ از سپاه معاویه کسی جرأت نکرد پا به میدان بگذارد.معاویه به سردار نامی خود،ابن شعثاء،دستور داد تا به جنگ این نوجوان برود؛ ابن شعثاء در جواب گفت: مرا حریف ده هزار نفردرجنگ می دانند،چگونه مرا به جنگ با کودکی می فرستی؟بهتر است

یکی ازپسرانم رابرای کشتن او بفرستیم.معاویه قبول کردو ابن شعثاء فرزند بزرگ خود را برای جنگ بااین نوجوان به میدان فرستاد.امّا او دریک چشم به هم زدن به دست این نوجوان کشته شد.ابن شعثاء فرزنددوم خودرا فرستاد،او نیز کشته شدو به این ترتیب هرهفت پسراو کشته شدندوخود اوبا عصبانیّت پا به میدان گذاشت وبه آن نوجوان دلاور گفت:تو پسران مرا کشتی ،

به خدا قسم پدر و مادرت را به عزایت خواهم نشاند.ولی خوداونیزدرمدّت کوتاهی به پسرانش پیوست.همه با تعجّب به این نوجوان شجاع نگاه می کردند. امام(ع) اورا پیش خودخواندونقاب او را برداشت وپیشانی اورا بوسید.همه با تعجّب دیدند که او عباس پسر امیرالمؤمنین است.


همچنین درجنگ صفین،زمانی که سپاه معاویه راه آب رابه روی امیرالمؤمنین و سپاهش بسته بودند؛امام (ع) جمعی رابه فرماندهی امام حسین (ع) جهت باز کردن راه فرستادکه عباس هم در آن جمع حاضر بوده و در رکاب برادرش جنگیده است .

عباس چهارده ساله بودکه پدرش درواقعه محراب خونین کوفه دررمضان سال چهلم هجری به شهادت رسید.او با چشمانی اشکبار و خاطری اندوهگین،شاهد دفن شبانه و پنهانی پدرش بوده است.او هرگز توصیه ای راکه پدرش در شب 21 ماه رمضان در آستانه شهادتش به عباس کرد ، از یاد نبرد . آری امام از او خواست که در عاشورا و در کربلا برادرش حسین را تنها نگذارد.


پس از شهادت امام علی (ع) عباس سال های تلخ امامت برادرش حسن (ع) را هم تجربه کرد.

سالهایی که حیله گری های معاویه و ستم های امویان اوج گرفته بود و بسیاری از یاران وفادار امام علی و امام حسن (ع)،از جمله حجر بن عدی و عمرو بن حمق به شهادت رسیدند.دورانی که وعّاظ در منبر ها معاویه را مدح و به علی (ع) ناسزا می گفتند .

وقتی امام حسن(ع) مسموم و شهید شد . عباس24 سال داشت.شهادت امام حسن بار دیگر بنی هاشم راسوگوار کرد عباس نیز به همراه خاندان پیامبر در غم واندوه ازدست دادن برادرش

متأثّر و اندوهگین شد . عباس چند سال بعد از شهادت پدرش ، در سن هیجده سالگی با لُبابه دختر عبداللّه بن عبّاس ازدواج کرد . عبداللّه راوی حدیث و از شاگردان لایق و برجسته علی (ع) بود و لبابه در محیطی عرفانی و مذهبی تولدو رشد یافته بود.حاصل ازدواج عباس بالبابه دو فرزند به نامهای عبیداللّه و فضل بود.میگویند بعد از تولد فضل به عباس لقب ابوالفضل (پدر فضل ) دادند. امّا برخی دیگر عقیده دارند عباس به خاطر فضل بی پایانش به این لقب خوانده می شود .

عباس درهمه دوران زندگی اش،همراه برادرش امام حسین(ع) بود.او جوانی خودرا صرف خدمت به امام حسین (ع) کرد.او درمیان جوانان بنی هاشم شکوه و احترام خاصّی داشت و آنان مانند پروانه هایی برگرد شمع عباس حلقه ای از عشق و وفا به وجود آورده بودند.آنان حدودسی نفر بودند و در رکاب امام حسن و حسین (ع) همواره آماده شهادت و حماسه بودند .

پس از مرگ معاویه،هنگامی که حاکم مدینه امام حسین رابه دارالإماره دعوت کردتاپیام یزید را به او تسلیم نماید،عباس به همراه این سی نفردر بیرون ازدارالإماره حاضر بودندو ترس ازحضور آنان باعث شد که در آن روز هیچ خطری امام را تهدید نکند.

عباس سرپرستی قافله امام حسین را در کوچ به کربلا بر عهده داشت .او در کربلا حماسه ای آفرید که تاریخ نظیر آن را در برگ های خود ندارد . او با پس زدن امان نامه امویان بزرگترین درس وفاداری به معشوق را در جامعه انسانی به یادگار گذاشت .

در روز عاشورا و در صحرای سوزان کربلا ، عباس با دیدن لبهای خشکیده و چشمان اشکبار فرزندان امام (ع) ، بی اختیار مشک آب را بر دوش گرفت و رفت تا بزرگترین امتحان زندگی اش را پس دهد . اورفت و با شجاعت صف دشمن را شکست،خود را به آب فرات رساند، مشک را پر کرد و با لبهایی تشنه به آب ضلال فرات نظاره کرد،جرأت نکرد جرعه ای بنوشد.چون حسین و فرزندانش تشنه بودند و شایسته نبود او قبل از آن ها خود را سیراب کند .

دشمن خوب می دانست که تا بازوان عباس بر تن اوست،توان برابری با او را ندارند.به همین علّت بازوان عباس هدف قرار گرفت.عباس برای حفظ آب دو دست خود را از دست دادوبا ضربه های دشمنان از اسب به پایین افتاد .امام حسین(ع)خود را به بالین عباس رساندواو در آغوش برادر به دیدار محبوب شتافت و امام را با کوله باری ازغم و اندوه درکربلا تنها گذاشت.عباس در موقع شهادت 35 سال داشت .

امام سجّاد (ع) درباره عمویش عبّاس چنین می فرماید:خداوند،عمویم عباس را رحمت کند که درراه برادرش ایثارو فداکاری کرد و ازجان خود گذشت.چنان فداکاری کردکه دو دستش قطع شد.

خداوند نیز به او همانندجعفر بن ابی طالب،درمقابل آن دو دست قطع شده،دو بال عطا کردکه با آن ها در بهشت با فرشتگان پرواز کند.عباس نزد خدا، مقام و منزلتی داردبس بزرگ،که همه شهیدان در قیامت به مقام والای او غبطه می خورند و رشک می برند .

+ نوشته شده در  سه شنبه چهارم مهر ۱۳۹۱ساعت 15:41  توسط پویا دستمالچی  |